خواص اعجاب انگیز و آثار شهرهای قدیمی
بروزرسانی شده در تاریخ: ۱۳ اسفند ,۱۳۹۳
خواص اعجاب انگیز و آثار شهرهای قدیمی (برگرفته از کتاب خطی قدیمی ):
اسکندریه:
شهر مشهوری است در مصر، واقع است در کنار دریا و اختلاف در بانی آن شهر، اهل سیر و تواریخ نمودهاند. بعضی گویند که او را، ذو القرنین- که اسکندر اول است- بنا نهاد و آن پسر اشک بن سلوکوس رومی است که خبر او در قرآن مجید وارد است. و بعضی گویند که او را، اسکندر ثانی بنا نهاد که آن پسر دارا دختر زاده فیلقوس است و چون او هم وقتی عظیم و قوی شد به ولایت مغرب و چین رفت، اهل سیر، او را شبیه به اسکندر اول کردند. و او، بعد از سفر چین وفات نمود در حالیکه در سن سی و دو سالگی بود. اسکندر اول، تمام عالم را گرفت و مؤمن و موحد بود، اسکندر ثانی،مذهب حکیم ارسطاطالیس را داشت که استاد او بود. و ما بین این دو اسکندر، مدتی فاصله بود.
گویند چون اسکندر خواست بنای شهر اسکندریه را گذارد، آن مکان، شهری بود از شهرهای قدیم و از مساکن طایفه عاد.
ستونهای سنگ و آثار قدیم در آنجا بسیار بود. قربانی بسیار نموده و داخل معبد اهل یونان شد و از خدای تعالی درخواست که به او معلوم نماید که آیا توفیق بنا و اتمام این شهر برای او مقدور است یا نه؟ پس، او را خواب ربود و در خواب دید کسی را که به او میگوید که این شهر را بنا خواهی کرد و آوازه این شهر در جهان خواهد پیچید و مردم بسیار در آن مکان، ساکن خواهند شد و هر پادشاه، لشکر بر سر این شهر کشد، خائب و خاسر، باز خواهد گشت. پس، از خواب برخاسته به جمع نمودن استادان و صنعتگران فرمان داد و طرح شهر را ریخته و ساعت تعیین نمود و ناقوسی بزرگ در وسط زمین آویخته و چنان قرار داد که هر وقتآن ناقوس را حرکت دهند، جمیع استادان و صنعتگران از چهار طرف شهر، در یک دفعه، ابتدای بنای آن شهر را نمایند و بنیان شهر در ساعت سعد بنا شود.
پس، چون استادان و معماران و صنعتگران حاضر شده در روز معین منتظر وقت و ساعت بنا شدند، پیش از آنکه وقت و ساعت معین برسد، مرغی بر سر ناقوس نشسته، ناقوس را حرکت داد. استادان و صنعتگران به خیال آنکه وقت و ساعت رسیده، دست به بنا نهادند. این خبر به اسکندر رسیده، دانست که اراده حق تعالی غیر از اراده اوست و گفت: من میخواستم که این شهر در ساعتی بنا شود که هرگز خراب نشود؛ خدای تعالی خلاف او را اراده فرمود، آنچه خدا خواسته است همان خواهد شد. پس، چون شب بر سر دست بر آمد، اجنه بسیار از دریا بیرون آمده، هر چه استادان ساخته بودند، خراب نمودند و هر چه استادان و آدمیان در روز کار میکردند، شب، اجنه او را خراب مینمودند تا آنکه اسکندر امر فرمود که استادان و مسخران، طلسمی برای دفع اجنه ساختند. مسعودی گوید طلسمی که از برای دفع اذیت جن ساختند، چند مناره است از سنگ به درازی هشتاد ذراع، و صور و اشکال در او کندهاند و خط بسیار نوشتهاند. آن ستونها الآن باقی است. و در زمان اسکندر، هفت سور بر دور آن شهر کشیده بودند. و مفسرین گویند که این اسکندریه مکانی است که موسی با سحره فرعون در آن مکان احتجاج نموده. و موسی، بسیار سال پیش از اسکندر بوده. پ، معلوم میشود که قبل از بنای اسکندر، باز در آن مکان شهر و آبادی بوده است.
مجلس سلیمان- علیه السلام- در اسکندریه است. غرناطی گوید که مجلس سلیمان- علیه السلام- در خارج شهر اسکندریه است و او را جن بنا نموده، در بالای ستونهای سنگ رخام، و در زیر هر ستونی، سنگی از رخام گذاشتهاند و در بالای هر ستون بر سنگ دیگر ترتیب کردهاند. و این سنگهای رخام، ابلغ و ملتقط به سیاهی و سفیدی است در کمال حسن. و هر ستون، سی ذرع طول دارد و قطر هر ستون، هشت ذراع است. و این مجلس، دری در آستانه و چارچوبهای از سنگ رخام دارد. و در این مجلس، زیاده از سیصد ستون ساخته شده است، همه از یک جنس سنگ و به یک اندازه و به یک ترکیب. در وسط این مجلس، ستونی است بر بالای سنگی از رخام و درازی این ستون، صد و یازده ذراع است و قطر آن ستون، چهل و پنج وجب است. مسعودی گوید که من،خود آن ستون را به دست خود وجب نمودهام.
و نزدیک دروازهای است موسوم به « ستون سواری » از عجایب اسکندریه، آن است که ستونی است که او، موسوم است امروز به و آن، ستونی است بسیار بزرگ و یک پارچه و بر بالای سنگی عظیم و مربع، این ستون را گذاشتهاند. و سنگی مربع به .« شجره » اندازه همان سنگ که در زیر ستون است در بالای آن ستون نهادهاند.
گویا که آن سنگ مربع، خانهای است. و هر که این سنگ را ببیند و عظمت آن را ملاحظه نماید، یقین کند که عامل این عملها، اشخاص قوی جثه بودهاند و دخلی به اشخاص این زمان نداشتهاند.
ابو ریحان عجایبات اسکندریه نوشته است که در آنجا، منارهای است متحرک به حرکت آفتاب؛ چنانکه چون آفتاب از محل زوال گذرد و مایل شود، در زیر این ستون چیزی توان گذاشت، پس از آنکه آفتاب مرتفع شود، دیگر آن چیز را که در زیر ستون گذاشتهاند، نتوان برداشت و اگر ظرف یا شیشه در زیر این ستون گذارند، چون آفتاب مستوی شود، آنها شکسته شوند و صدای شکستن آنها شنیده شود. حکمای بسیار در اسکندریه بوده است؛ چنانکه مثل منبر مکانها ساخته بودند و در پایههای آن، حکما به مراتب علم و حکمت ود، مینشستهاند و کسانی که علم کیمیا داشتهاند در پایینترین پایههای منبر مینشستهاند.
و از عجایب اسکندریه، منارهای دیگر است که پایین این مناره، سنگی است مربع، تراشیده شده. در بالای این مناره، مناره دیگر،مثمن گذاشتهاند و در بالای این مناره مثمن، مناره مدوری گذاشتهاند. طول مناره اول، نود ذراع است و طول مناره مثمن نیز، نودذراع است. و در بالای مناره، آینهای است و موکلان در آن بالا نشستهاند و به آن آینه نگاه میکنند. خاصیت آن آینه، آن است کهاگر لشکری از ولایت روم در کشتیها نشسته به طرف اسکندریه آیند، موکلان در آینه، آن کشتیها را دیده، اهل اسکندریه راخبردار مینمایند تا مستعد جنگ و قتال گردند و این آینه تا زمان خلافت ولید بن عبد الملک بن مروان باقی بود و پادشاه روم،حیله نموده، آن آینه را با آن منار خراب نمود. تفصیل حیله آن است که شخصی از بزرگان روم را به سرحد اسلام فرستاد و آن خص به اهل اسلام چنان نمود که من از ملک روم گریختهام. اهل اسلام او را پیش ولید بردند و به دست ولید، مسلمان شد. وبعضی از دفاین پادشاه روم را که در زمین شام بود بیرون آورده به ولید داد و به این جهت در پیش ولید مقرب و معتمد گردید.
پس از مدتی به ولید معروض داشت که چون اسکندر بر ملوک مصر و شام مستولی شد و خزاین شداد به دست او رسید او را ر زمین اسکندریه در میان سردابها مدفون ساخت و در بالای آن سردابها، مناری را که آینه در بالای او نصب نموده، ساخته است.ولید به طمع مال، حکم به تخریب مناره و آینه نمود. شخص رومی چون آینه را خراب و مناره را تا نصف منهدم نمود، در شبی ازشبها، سوار کشتییی که آماده ساخته بود، شده فرار به ولایت روم نمود. و این مناره در زمان ما، قلعهای است عالی مشرف به دریا،میانه این مناره تا دریا یک میدان اسب راه است. و در این مناره و حصن، پلهای وسیع هست که سوار با نیزه تواند بالا رفت. دربعضی از جاها این پلها را مسقف به یک پارچه سنگ کردهاند و به پهلوهای سنگی که در مناره است جا داده و استوار نمودهاند. از
آنجا، باز به طبقه دیگر بالا میروند. و در وسط این مناره، قبهای لطیف ساخته شده برای دیدهبان و مستحفظ.
روایت شده، چون عبد العزیز بن مروان حاکم ولایت مصر شد، مشایخ آن ولایت را جمع نموده گفت: میخواهم که اسکندریه راچنانکه سابق بوده آبادنمایم؛ شما به قوت و مردمان به من اعانت نمایید و من به دادن مال به شما اعانت مینمایم. پس، مردمان مصر از او، مهلت طلبیده بهقبرستان قدیمی رفتند و کله آدمی بیرون آورده، بالای عراده گذاشته، پیش عبد العزیز آوردند و دندانی از دندانهای آن کله راکشیدند. با وجود آنکه پوسیده و خراب شده بود، ده رطل- که دو من و نیم تبریز، تخمینا باشد- سنگینی آن دندان بود. پس، مردممصر به عبد العزیز حاکم خود گفتند که اگر چنین اشخاص قوی جثهای پیدا شوند، شهر اسکندریه را به حالت و عمارت قدیم توان ساخت.در آن ولایت، چشمهای است و در آن چشمه، صدفی پیدا شود که چون او را بجوشانند و آب او را بخورند، ناخوشی جذام را نافع بخشد.